کژمژ و بىانتها
به طولِ زمانهاى پيش و پس
ستونِ استخوانها
چشمخانهها تهى
دندهها عريان
به طولِ زمانهاى پيش و پس
ستونِ استخوانها
چشمخانهها تهى
دندهها عريان
دهان | |
يکى برنامده فرياد |
فرو ريخته دندانها همه،
سوتِ خارجخوانِ ترانهى روزگارانِ از ياد رفته
در وزشِ بادِ کهن | ||
فرونستاده هنوز | ||
از کىِ باستان. |
بادِ اعصارِ کهن در جمجمههاى روفته
بر ستونِ بىانتهاى آهکين
فرو شده در ماسههاى انتظارى بدوى.
دفترهاى سپيدِ بىگناهى
به تشتى چوبين
بر سر
معطل مانده بر دروازهى عبور:
نخِ پرکى چرکين
بر سوراخِ جوالدوزى.
اما خيالات را هنوز
فراگردِ بسترم حضورى به کمال بود
از آن پيشتر که خوابام به ژرفاهاى ژرف اندر کشد.
گفتم اينک ترجمانِ حيات
تا قيوله را بىبايست نپندارى.
آنگاه دانستم
که مرگ | |
پايان نيست. |