غرشِ خامِ تندرهاى پوده گذشت
و تندبارهاى عنان گسسته فرو نشست.
اينک چشمهسارِ زمزمه:
و تندبارهاى عنان گسسته فرو نشست.
اينک چشمهسارِ زمزمه:
زلال | |
(چرا که از صافىهاى اعماق مىجوشد) |
و خروشان | |
(چرا که ريشههايش درياست). |
هنگامى که مجابام کرد
دختربچهئى بيش نبود:
نهالى خرد
در معرضى بىآفتاب.
دختربچهئى بيش نبود:
نهالى خرد
در معرضى بىآفتاب.
از خود مىپرسيدم:
«ـ | آيا چون مشاطهئى سفيه | ||
صفاى کودکانش را | |||
به پيرايه و آرايهى فوت و فنِ سخنورى | |||
مخدوش نمىکنم؟» |
باز با خود مىگفتم:
«ـ | بودن ديگر است و شدن ديگر... | |||||||||||||||
|
هنگامى که مجابام کرد
نهالى خرد بود
در معرضى بىآفتاب.
کنوناش درختى مىبينم بر باليده و گسترده شاخسار
که سايهاش به فتحِ زمينِ سوزان مىرود. ــ
نهالى خرد بود
در معرضى بىآفتاب.
کنوناش درختى مىبينم بر باليده و گسترده شاخسار
که سايهاش به فتحِ زمينِ سوزان مىرود. ــ
نگاهاش کنيد!