نيمیش آتش و نيمی اشک
میزند زار | |
زنی |
بر گهوارهیِ خالی
گُلام وای!
در اتاقی | |
که مردی هرگز |
عريان نکرده حسرتِ جاناش را
بر پينههایِ کهنهنِهالی
گُلام وای | |
گُلام! |
در قلعهیِ ويران
به بیراههیِ ريگ
رقصان در هُرمِ سراب | |
بهبیخيالی. |
گُلام وای | |
گُلام وای | |
گُلام! |