کجا بود آن جهان
که کنون به خاطرهام راه بربستهاست؟ــ
آتشبازییِ بیدريغِ شادی و سرشاری
در نُهتوهایِ بیروزنِ آن فقرِ صادق.
که کنون به خاطرهام راه بربستهاست؟ــ
آتشبازییِ بیدريغِ شادی و سرشاری
در نُهتوهایِ بیروزنِ آن فقرِ صادق.
قصری از آن دست پُرنگار و بِآيين | |
که تنها |
سرپناهکی بود و | ||
بوريايی و | ||
بس. |
کجا شد آن تنعمِ بیاسباب و خواسته؟
کِی گذشت و کجا | |
آن وقعهیِ ناباور |
که نانپارهیِ ما بردهگانِ گردنکش را | |
نانخورشی نبود |
چرا که لئامتِ هر وعدهیِ گمِج
بینيازییِ هفتهيی بود
که گاه به ماهی میکشيد و | |
گاه |
دزدانه | ||
از مرزهایِ خاطره | ||
میگريخت، |
و ما را
حضورِ ما
کفايت بود؟
دودی که از اجاقِ کلبه برنمیآمد
نه نشانهیِ خاموشییِ ديگدان
که تاراندن شورچشمان را | ||
کلکی بود | ||
پنداری. |
تن از سرمستییِ جان تغذيهمیکرد
چنان که پروانه از تراوتِ گل.
و ما دو | |
دست در انبانِ جادويیِ شاهسليمان |
بیتابترينِ گرسنهگان را
در خوانچههایِ رنگينکمان | |
ضيافتمیکرديم. |
هنوز آسمان از انعکاسِ هلهلهیِ ستا | يشِ ما | |
(که بیادعاتر کسانايم) |
سنگين است.
اين آتشبازییِ بیدريغ
چراغانِ حرمتِ کيست؟
ليکن خدای را
با من بگوی کجا شد آن قصرِ پُرنگارِ بِآيين
که کنون | ||
مرا | ||
زندانِ زندهبيزاریست |
و هر صبح و شامام
در ويرانههایاش | |
به رگبارِ نفرت میبندند. |
کجايی تو؟
کهام من؟
و جغرافيایِ ما
کجاست؟
کهام من؟
و جغرافيایِ ما
کجاست؟