تارهایِ بیکوک و
کمانِ بادِ وِلنگار
کمانِ بادِ وِلنگار
باران را | |
گو بیآهنگ ببار! |
غبارآلوده، از جهان
تصويری باژگونه در آبگينهیِ بیقرار
باران را | |
گو بیمقصود ببار! |
لبخندِ بیصدایِ صدهزار حباب
در فرار | ||
باران را | ||
گو به ريشخند ببار! |
چون تارها کشيده و کمانکشِ باد آزمودهتر شود
و نجوایِ بیکوک به ملال انجامد،
باران را رها کن و
و نجوایِ بیکوک به ملال انجامد،
باران را رها کن و
خاک را بگذار | |||
تا با همه گلویاش | |||
سبز بخواند |
باران را اکنون | |
گو بازیگوشانه ببار! |