ترانه‌یِ تاريک

بر زمينه‌یِ سربی‌یِ صبح
 
سوار
 خاموش ايستاده‌است
و يالِ بلندِ اسب‌اش در باد
 پريشان‌می‌شود.

 

خدايا خدايا
سواران نبايد ايستاده‌باشند
هنگامی که
حادثه اخطارمی‌شود.

 

کنارِ پرچينِ سوخته
 
دختر
 خاموش ايستاده‌است
و دامنِ نازک‌اش در باد
 تکان‌می‌خورد.

 

خدايا خدايا
دختران نبايد خاموش بمانند
هنگامی که مردان
 

نوميد و خسته
  پير می‌شوند.
   
 

<< Previous Poem                   Next Poem >>