تباهى آغاز يافت ...پس پاهای استوارتر بر زمين بداشت ٭ تيرهء پشت راست کرد ٭ گردن به غرور برافراشت ٭ و فرياد برداشت: اينک من! آدمى! پادشاه زمين! و جانداران همه از غريو او بهراسيدند ٭ و غرورى که خود به غرش او پنهان بود بر جانداران همه چيره شد ٭ و آدمى جانوران را همه در راه نهاد ٭ و از ايشان برگذشت ٭ و برايشان سر شد از آن پس که دستان خود را از اسارت خاک باز رهانيد. پس پشتهها و خاک بهاطاعت آدمى گردن نهادند ٭ و کوه به اطاعت آدمی گردن نهاد ٭ و درياها و رود به اطاعت آدمى گردن نهادند ٭ و تاريکى و نور به اطاعت آدمى گردن نهادند ٭ همچنان که بيشهها و باد ٭ و آتش، آدمى را بندهشد ٭ و از جانداران هر چه بود آدمى را بنده شدند ، در آب و به خاک و بر آسمان ؛ هر چه بودند و به هر کجاى ٭ و ملک جهان او را شد ٭ و پادشاهى آب و خاک ، او را مسلم شد ٭ و جهان به زير نگين او شد به تمامى ٭ و زمان در پنجهء قدرت او قرار گرفت ٭ و زر آفتاب را سکه به نام خويش کرد از آن پس که دستان خود را از بندگى خاک باز رهانيد. پس صورت خاک را بگردانيد ٭ و رود را و دريا را به مهرِ خويش داغ برنهاد به غلامى ٭ و به هر جاى، با نهادِ خاک پنجه در پنجه کرد به ظفر ٭ و زمين را يکسره باز آفريد به دستان ٭ و خداى را، هم به دستان؛ به خاک و بـه چـوب و به خرسنگ ٭ و به حيرت درآفريدهء خويش نظر کرد، چرا که با زيبائى دستکار او زيبائى هيچ آفريده به کس نبود ٭ و او را نماز برد، چرا که معجزهء دستان او بود از آن پس که از اسارت خاکشان وارهانيد. پس خداى را که آفريدهء دستان معجزگر او بود با انديشهء خويش وانهاد ٭ و دستان خداى آفرين خود را که سلاح پادشاهى او بودند به درگاه او گسيل کرد به گدائى نياز و برکت. کفران نعمت شد ٭ و دستان توهين شده آدمى را لعنت کردند چرا که مقام ايشان بر سينه نبود به بندگى. و تباهى آغاز يافت. ۴ دى ۱۳۴۳ |