لب را با لب
در اين سکوت
در اين خاموشىى گويا
گوياتر از هر آنچه شگفتانگيزتر کرامتِ آدمى به شمار است
در رشتهى بىانتهاى معجزتى که اوست...
در اين سکوت
در اين خاموشىى گويا
گوياتر از هر آنچه شگفتانگيزتر کرامتِ آدمى به شمار است
در رشتهى بىانتهاى معجزتى که اوست...
در اين اعترافِ خاموش،
در اين «همان»
که تواند در ميان نهاد
با لبى | |
لبى |
بىوساطتِ آنچه شنودن را بايد...
آن احساسِ عميقِ امان، در اين پيرانهسر
که هنوز | ||
پرواز در تداوم است | ||
هم از آنگونه کز آغاز: |
رابطهيى معجزآيت
از يقينى که در آن آشيان گذشت | |
در پايانِ اين بهاران |
تا گمانى که به خاطرى گذرد | |
در آغازِ يکى خزان. |