سيارهئى آتى بود
لکه سنگى بود | |
آونگ |
که هنوز مدار نمىشناخت زمين،
و سرگذشتِ سرخاش | |
تنها |
التهابى درکناشده بود
فراپيشِ زمان.
سنگپارهيى بىتميز که در خشکاىِ خميرهاش هنوز
«خود» را خبر از «خويشتن» نبود،
که هنوز نه بهشتى بود
نه مارى و سيبى،
نه انجيربنى که برگاش | ||
درزِ گندم را | ||
شرم آموزد |
از آن پس که بشکافد
از آن پس که سنگپاره واشِکافد
و زمين به الگوىِ ما شيار و تخمه شود:
سيارهئى به عشوهگريزان
بر مدارِ خشک و خيساش
ناآگاه از ميلاد و | |
بىخبر از مرگ. |
چه به يکديگر ماننده! شگفتا، چه به يکديگر ماننده!
کجا پنهان بود حضورِ چنين آگاهات
بر آن تودهى بىادراک
در آن رستاقِ کو تا هنوز؟
خفتهى بيدارِ کدام بستر بودى
کدام بسترِ ناگشوده؟
نوزادهى بالغِ کدام مادر بودى
کدام دوشيزه مادرِ نابسوده؟
سنگ | ||
از تو | ||
خاکِ بستانىشدن چهگونه آموخت؟ |
خاک | ||
از تو | ||
شيارِ پذيراشدن چهگونه آموخت؟ |
بذر | ||
از شيار | ||
امانِ محبتجستن |
جهان را | |
مضيفِ مهربانِ گرسنهگى خواستن |
زنبور و پرنده را
بشارتِ شهد و سرودآوردن
ريشه را در ظلمات
به ضيافتِ آب و آفتاب بردن
چشم | |
بر جلوهى هستى گشودن و |
چشم از حيات بربستن و | |
باز |
گرسنه گداوار | |
ديده به زندهگى گشودن |
مردن و بازآمدن و ديگرباره بمردن...
اين همه را
از کجا آموختى؟
آن پارهسکونِ خاموش بودم من در آن ملال بىخويشتنى
آن بودهى بىمکان بودم من
آن باشندهى بىزمان. ــ
به کدام ذکر آزاد کردى
به کدام طلسمِ اعظم
به کدام لمسِ سرانگشتِ جادوى؟
از کجا دريافتى درختِ اسفندگان
بهاران را با احساسِ سبزِ تو سلام مىگويد
و ببرِ بيشه
غرورش را در آيينهى احساسِ تو مىآرايد؟
از کجا دانستى؟
و چراغِ کهکشان را
به پفى چه دردناک خاموش مىکند اندوهِ اين ندانستن:
برگِ بىظرافتِ آن باغِ هرگز تا هنوز
عشق را | |
ناشناخته |
برابرنهادِ آرزم
چهگونه کرد؟
(هنوز | ||
اين | ||
آن پرسشِ سوزان است.) |