سرودِ آواره‌گان

برایِ پری‌يوشِ گنجی

 
در معبرِ من
 ديگر

هيچ چيز نجوا نمی‌کند:
نه نسيم و نه درخت
نه آبی درگذر.

 

 

شِرِّه‌شِرِّه نوحه‌يی گسيخته می‌جنبد
 تنها

سياه‌تر از شب
برگُرده‌یِ سرگردانی‌یِ باد.

 

 

دور
شهرِ من آن‌جاست
تنهامانده
در غروبی هموار که آسان نمی‌گذرد.ــ

شهرِ تاريک
با دو دريچه‌یِ مهربان
که بازگشتِ دردناکِ مرا انتظارمی‌کشد
در پس‌کوچه‌یِ پنهان.

۱۳۶۷/۳/۲۸

<< Previous Poem                   Next Poem >>