خواب‌آلوده هنوز
در بستری سپيد.
صبحِ کاذب
دربورانِ پاکيزه‌یِ قطبی.
 
و تکبيرِ پرغريوِ قافله
 که: «رسيديم

آنک چراغ و آتشِ مقصد!»

 

 
گرگ‌ها
 بی‌قرار از خمارِ خون

حلقه بر بارافکنِ قافله تنگ‌می‌کنند
 

و از سرخوشی
 دندان به گوش و گردنِ يک‌ديگر می‌فشرند.

 

«ــ‌هان!
 چند قرن به انتظاربوده‌ايد؟»

 

و بر سفره‌یِ قطبی
 
قافله‌یِ مرده‌گان
 نمازِ استجابت را آماده‌می‌شود

شاد از آن که سرانجام به مقصد رسيده‌است.

<< Previous Poem                   Next Poem >>