فراقی

چه بی‌تابانه می‌خواهم‌ات ای دوری‌ات آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری!
چه بی‌تابانه تو را طلب‌می‌کنم!
 
بر پشتِ سمندی
 گويی
  نوزين

که قرارش نيست.

و فاصله
تجربه‌يی بيهوده است.

بوی پيرهن‌ات،
اين‌جا
و اکنون.ــ

کوه‌ها در فاصله سردند.

 

دست
 در کوچه و بستر

حضورِ ماءنوسِ دستِ تو را می‌جويد،
و به راه انديشيدن
 

ياءس را
 رج‌می‌زند.

 

بی‌نجوایِ انگشتان‌ات
فقط.ــ
و جهان از هر سلامی خالی است.

رم، فروردينِ ۱۳۵۴

<< Previous Poem                   Next Poem >>