گویِ طلایِ گداخته
بر اطلسِ فيروزهگون
بر اطلسِ فيروزهگون
[سراسرِ چشمانداز
در رويايی زرّين میگذرد.]
و شبحِ آزادگردِ هيونی يالافشان،
که آخرين غبارِ تابستان را | |
کاهلانه |
از جادهیِ پرشيب
برمیانگيزد.
و نقشِ رمهيی
بر مخملِ نخنما
که به زردی | |
مینشيند |
طلا
و لاجورد.
و لاجورد.
طرحِ پيلی | |
در ابر |
و احساسِ لذتی از | |
آتش. |
چشمانداز را | |
سراسر |
در آستانهیِ خوابی سنگين
رويايی زرّين میگذرد.