با کليدی اگر میآيی
تا به دستِ خود | ||
از آهنِ تفته | ||
قفلی بسازم. |
گر باز میگذاری در را،
تا به همتِ خويش | ||
از سنگپارهسنگ | ||
ديواری برآرم.ــ |
باری
دل
در اين برهوت
ديگرگونه چشماندازی میطلبد.
قاطع و بُرّنده | |
تو آن شکوهپارهپاسخی، |
به هنگامی که | ||
اينان همه | ||
نيستند |
جز سوآلی
خالی
بهبلاهت.
هم بدان گونه که باد
در حرکتِ شاخساران و برگها،ــ
از رنگهایِ تو سايهيیشان بايد
گر بر آن سرند
که حقيقتی يابند.
در حرکتِ شاخساران و برگها،ــ
از رنگهایِ تو سايهيیشان بايد
گر بر آن سرند
که حقيقتی يابند.
هم به گونهی باد | |
ــکه تنها |
از جنبشِ شاخساران و برگهاــ
و عشق
ــکز هر کُناکِ توــ
باری
دل
در اين برهوت
ديگرگونه چشماندازی میطلبد.
دل
در اين برهوت
ديگرگونه چشماندازی میطلبد.