درآميختن

مجال
بی‌رحمانه اندک بود و
 
واقعه
 سخت
  نامنتظر.

 

 

از بهار
 حظِّ تماشايی نچشيديم،
که قفس
 باغ را پژمرده‌می‌کند.

 

از آفتاب و نفس
چنان بريده‌خواهم‌شد
که لب از بوسه‌یِ ناسيراب.

برهنه
بگو برهنه به خاک‌ام کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نمازمی‌بريم،ــ
که بی‌شايبه‌یِ حجابی
 

با خاک
 عاشقانه
  درآميختن می‌خواهم.
 

<< Previous Poem