مرا | |
تو |
بیسببی | |
نيستی. |
بهراستی
صِلتِ کدام قصيدهای | |
ای غزل؟ |
ستارهبارانِ جوابِ کدام سلامی | |
به آفتاب |
از دريچهیِ تاريک؟
کلام از نگاهِ تو شکلمیبندد.
خوشا نظر بازيا که تو آغازمیکنی!
پسِ پشتِ مردمکانات
فريادِ کدام زندانیست | |
که آزادی را |
به لبانِ برآماسيده | |
گلِ سرخی پرتابمیکند؟ــ |
ورنه | |
اين ستارهبازی |
حاشا | |
چيزی بدهکارِ آفتاب نيست. |
نگاه از صدایِ تو ايمنمیشود.
چه مومنانه نامِ مرا آوازمیکنی!
چه مومنانه نامِ مرا آوازمیکنی!
و دلات
کبوترِ آشتیست،
درخونتپيده
به بامِ تلخ.
کبوترِ آشتیست،
درخونتپيده
به بامِ تلخ.
بااينهمه
چه بالا
چه بلند
پروازمیکنی!