چراغي در افق |
به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست ! چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست ! درين ساحل كه من افتاده ام خاموش، غمم دريا، دلم تنهاست . وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست ! ***** خروش موج، با من مي كند نجوا، كه : - « هرل كس دل به دريا زد رهائي يافت ! كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت ... » ***** مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست ! ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ، اميد آنكه جان خسته ام را ، به آن ناديده ساحل افكنم نيست ! *** |