سرود قديمی‌یِ قحط‌سالی

برایِ جوادِ مجابی

سالِ بی‌باران
جُلپاره‌يی‌ست نان
به رنگِ بی‌حرمتِ دل‌زده‌گی
به طعمِ دشنامی دُشخوار و
به بویِ تقلب.

ترجيح‌می‌دهی که نبويی نچشی،
ببينی که گرسنه به‌بالين‌سرنهادن
گواراتر از فرودادنِ آن ناگوار است.

 

سالِ بی‌باران
 
آب
 نوميدی‌ست.

شرافتِ عطش است و
تشريفِ پليدی
توجيهِ تيمّم.

 

به‌جِدّ می‌گويی: «خوشا عطشان مردن،
که لب‌ترکردن از اين
گردن‌نهادن به خفتِ تسليم است.»

 

تشنه را گرچه از آب ناگزير است و گشنه را از نان،
سيرِ گشنه‌گی‌ام سيرابِ عطش
گر آب اين است و نان است آن!

۱۳۶۷/۲/۱۶

<< Previous Poem                   Next Poem >>