هميشه همان...

هميشه همان...
 
اندوه
 همان:

تيری به جگر در نشسته تا سوفار.

 

تسلایِ خاطر
 همان:

مرثيه‌يی سازکردن.ــ
غم همان و غم‌واژه همان
 

نامِ صاحبِ مرثيه
 ديگر.

 

هميشه همان
 
شگرد
 همان...

شب همان و ظلمت همان
 

تا «چراغ»
 هم‌چنان نمادِ اميد بماند.

 

راه
همان و
 

ازراه‌ماندن
 همان،

تا چون به لفظِ «سوار» رسی
مخاطب پندارد نجات‌دهنده‌يی درراه‌است.

 

و چنين است و بود
 

که کتابِ لغت نيز
 به بازجويان سپرده‌شد

 

تا هر واژه را که معنايی‌داشت
 به‌بندکشند
و واژه‌گانِ بی‌آرِش را
 به شاعران بگذارند.

 

و واژه‌ها
 به گنه‌کار و بی‌گناه
  تقسيم‌شد،

به آزاده و بی‌معنی
سياسی و بی‌معنی
نمادين و بی‌معنی
ناروا و بی‌معنی.ــ
و شاعران
 

از بی‌آرِش‌ترينِ الفاظ
 چندان گناه‌واژه تراشيدند
که بازجويانِ به‌تنگ‌آمده
 شيوه ديگر کردند،

و از آن‌پس
سخن‌گفتن
نفسِ جنايت شد

<< Previous Poem                   Next Poem >>