در دوردست...

در دوردست، آتشی اما نه دودناک
در ساحلِ شکفته‌یِ دريایِ سردِ شب
پُرشعله می‌فروزد.

آيا چه اتفاق؟
کاخی است سربلند که می‌سوزد؟
يا خرمنی ــ که مانده ز کينه
در آتشِ نفاق‌ــ؟

هيچ اتفاق نيست!

در دوردست، آتشی اما نه دودناک
در ساحلِ شکفته‌یِ شب شعله‌می‌زند،
وين‌جا، کنارِ ما، شبِ هول است
در کارِ خويش گرم
وز قصه باخبر.
او را لجاجتی است که، با هر چه پيشِ دست،
رویِ سياه را
سازد سياه‌تر.

 

آری! در اين کنار
هيچ اتفاق نيست:

در دور دست آتشی اما نه دودناک،

<< Previous Poem                   Next Poem >>