"دشمن"
من خراب دل خويشم نه خراب كس ديگر
اين منم اينكه گشوده ست به من، تيغه ي خنجر
دشمنم نيست منم، اينكه تبر مي زند از خشم
تا كه از ريشه بيفتم، به يكي ضربه ي ديگر
اين همان لحظه ي تلخ است كه به صحرا بزند عقل
عشق چون جغد كشد پر روي ويرانه ي باور
ناجوانمردترين همسفري اي من عاشق
هيچ راه سفري را نرسانديم به آخر
هر مصيبت كه شد آغاز تو مرا بردي از آن راه
تو به هر در زدي انگشت و گذشتم من از آن در
آه اي دشمن من، خسته از اين جنگ و گريزم
سوختم، آب شدم، از من ويران شده بگذر
شعر از:
اردلان سرافراز