"درياب مرا، دريا "

 

افسانه‌ي عمري تو، باري به سر آ دريا   اي بر سر بالينم افسانه سرا دريا
اي ناله‌ي شبگيرت، آهنگ عزا دريا   اي اشك شبانگاهت، آيينه‌ي صد اندوه
بردار به بالينم، دستي به دعا دريا   با كوكبه‌ي خورشيد، در پاي تو مي‌ميرم
درياب مرا دريا، درياب مرا دريا   امواج تو نعشم را، افكنده در اين ساحل
تا همچو شفق بارم،‌ خون از مژه‌ها دريا   زان گمشدگان آخر، با من سخني سركن
اي هستي‌ما يك‌سر، آشوب و بلا دريا   چون من همه آشوبي، در فتنه‌ي اين طوفان
چون چنگ هزار آوا، پرشور و نوا دريا   با زمزمه‌ي باران، در پيش تو مي‌ميرم
خوش وقت سحرخيزان، وان صبح و صفا دريا   تنهايي و تاريكي، آغاز كدورتهاست
در سينه‌ي گردابي، بسپار و بيا دريا   بردار و ببر دريا، اين پيكر بي‌جان را
لالائي خود سر كن، از بهر خدا دريا   تو مادر بي‌خوابي، من كودك بي‌آرام

دور از خس و خاكم كن، موجي زن و پاكم كن

وين قصـه مگو با كس، كِــي بود و كجــا دريا