" در آستانهي بهار "
مينويسم از تو اي زيباي من
ميسرايم از تو اي روياي من
اي نگاهت سبزتر از سبزه زار
مينويسم بي قرارم بيقرار
پشت ديوار بهار
مينويسم ماندهام در انتظار
اي که چشمت خواب را از من گرفت
مينويسم خستهام از انتظار
مينويسم مينويسم يادگار
من نميدانم چه دادهاي به من؟
که چنين دل را سپردم دست تو
يا چه بود در آن نگاه آتشين
يا چه کرد بامن دو چشم مست تو
من نميدانم نميدانم چرا؟
اين چنين آشفتهام
آشفتهام
با خيالت روز و شب در آتشم
شعرهايي نيمه شبها گفتهام
من نميدانم... ولي اينک بهار
با دو صد گل ميرسد
باغ تا گل ميدهد
گل به بلبل ميرسد
باز ميآيد بهار
باز ميآيد بهار
من نميدانم چرا؟
کس نميآرد مرا پيغام يار
اي ستمگر روزگار
بيقرارم بيقرار
باز ميبارم
چو باران بهار
شعر از: فريبا ششبلوكي