" هم شكست و هم شكستم داد دل "

شعر قشنگيه كه سالهاست تو دفترم با مداد نوشتمش...

يواش يواش داره رنگش مي‌ره... نمي‌دونم از كجا و كي نوشتمش

ولي برام يه سحري داره ... هر وقت مي‌خونمش ... بگذريم... 

اميدوارم خوشتون بياد

 

روح تبدار مرا پاشويه كن   آه! اي ابر بهاري مويه كن
هم تو ميداني چه مشكل مي‌برم   اين گران باري كه بر دل مي‌برم
آه! اي ياران دلم از دست رفت   هستي‌ام در پاي آن سرمست رفت
عاشق شبهاي تنهايي منم   انتهاي هر چه رسوايي منم
بار‌ها با ماه خلوت كرده‌ام   بارها با لاله صحبت كرده‌ام
روح من با عشق عنابي تر است   فكر من از آسمان ، آبي تر است
پيش پاي عشق زانو مي‌زدم   من سر هر كوچه يا هو مي‌زدم
گل به گل داغ است كتف شعر من   آه ! آه ! اي شاعران نسترن
از شقايق رو گرفتن مشكل است   با جدايي خو گرفتن مشكل است
او مرا يك باغ بي‌پروانه كرد   او شبي آمد... مرا ويرانه كرد
هر چه هست از چشم پر نيرنگ اوست   شوخ چشمست و دلم در بند اوست
دل اسير ايها الساقيش شد   دل مريد كيش اشراقيش شد
شرح احساسات سبز بلبل است   او كه خويشاوند نزديك گل است
چشم او يك كاسه اقيانوس بود   او كه با آيينه ها مانوس بود
كهكشان در كهكشان اعجاز داشت   در نگاهش آسماني راز داشت
آمد از آنسوي پرچين نياز   آمد از نُه توي جنگلهاي راز
در وفا سيلي خورم كرد و گذشت   آمد از دردش پُرم كرد و گذشت
عشوه‌اي كرد و خرابم كرد و رفت   مثل شمع بزمي آبم كرد و رفت
سالها شبنم پرستي كردنم   اين هم از يك عمر مستي كردنم
چوب عمري بي‌وفايي را بخور   آي دل ... زهر جدايي را بخور
خنده‌اي بر خاطراتت كرد و رفت   آي دل ... ديدي كه ماتت كرد و رفت
من كه گفتم اين پرستو مرده نيست   من كه گفتم اين بهار افسرده نيست
هم شكست و هم شكستم داد دل   وه ... عجب كاري به دستم داد دل