" كيفر "
در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب..
در هر نقب چندين حجره...
در هر حجره چندين مرد در زنجير ؛
از اين زنجيريان يك تن
زنش را در تب تاريك بهتاني به ضرب دشنهاي كشته ست.
از اين مردان ، يكي ؛
در ظهر تابستان سوزان نان فرزند خود را...
بر سر برزن ، به خون نان فروش سخت دندانگرد آغشته ست.
از اينان ، چند كس ؛
در خلوت يك روز باران ريز ، بر راه رباخواري نشستند.
كساني ، نيم شب ، در گورهاي تازه
دندان طلاي مردگان را ميشكستند.
من ، اما ... هيچ كس را در شبي تاريك و طوفاني نكشتم.
من ، اما ... راه بر مرد رباخواري نبستم.
من ، اما ... نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجستم.
در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندين حجره...
در هر حجره چندين مرد در زنجير...
در اين زنجيريان هستند مرداني ؛
كه مردار زنان را دوست ميدارند.
در اين زنجيريان هستند مرداني ؛
كه در رويايشان هر شب زني در وحشت مرگ
از جگر بر ميكشد فرياد.
من... اما... در زنان چيزي نمييابم
- گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان خاموش-
من... اما... در دل روياي كهسار خود،
جز انعكاس اين علفهاي بياباني...
كه ميرويند و ميپوسند و ميخشكند و ميريزند،
با چيزي ندارم گوش.
مرا گر خود نبود اين بند... شايد....
بامدادي همچو يادي دور و لغزان ،
ميگذشتم از تراز خاك سرد پست...
جُرم اين است !
جُرم اين است !
شعر از : مهدي اخوان ثالث