" دريايي " " با تشكر از : آذر " " تاريخ ارسال : 2/1/1384 "
يك روز بلند آفتابي
در آبي بي كران دريا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آندم كه ترا در آب ديدم
در غربت آن جهان بي شكل
گوئي كه ترا به خواب ديدم
از تو تا من سكوت و حيرت
از من تا تو نگاه و ترديد
ما را ميخواند مرغي از دور
مي خواند بباغ سبز خورشيد
در ما تب تند بوسه مي سوخت
ما تشنه خون شور بوديم
در زورق آب هاي لرزان
بازيچه عطر و نور بوديم
ميزد... ميزد... درون دريا
از دلهره فرو كشيدن
امواج... امواج ناشكيبا
در طغيان بهم رسيدن
يك لحظه تمام آسمان را
در هالهاي از بلور ديدم
خود را و تو را و زندگي را
در دايره هاي نور ديدم
شعر از: فروغ فرخزاد