بي گمان شاعر در هر جايگاه اجتماعي که ايستاده باشد نخستين مولفه مردمي بودنش است؛ و به اعتقاد بسياري از اهل نظر فريدون مشيري شاعري از ديار مهرباني و شعرش، همواره پر از لحظه هاي عشق و عاطفه هاي مردمي بود. مشيري از همان دوران نوجواني و جواني به حوزه شعر عشق مي ورزيد و زبان عاشقانه سرايي را پيوسته بر جسته و بر جسته تر مي کرد. وي پيوسته پاسدار مهرباني بود : هر جا که رسيده ام سخن از مهر گفته ام آوخ ، پاسخي به سزا کم شنفته ام !!
وي در حيات شعريش پيوسته انسان و عشق را ستوده و به ویژه در سالهاي اخير و در فضاي اجتماعي پر تنش اين سرزمين سروده هايش پيوسته با رنگ و بوي وطن دوستي و انسان گرايي بومي نيز همراه بود. وي همواره در سايه روشن کوچه هاي مهرباني و مهتاب، بخش پيدايي زندگي را مي سرود.
بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم !
فريدون مشيري در سال 1379 پس از نيم قرن حضور در فضاي شعر زمانه اش، سرانجام راهي به جزيره هاي پرديس گشود
|