Previous Poem                      Next Poem

شعبده

 

خورشيد،

زخم خورده، گسسته، گداخته،

مي رفت و اشك سرخش.

بر آب مي چكيد .

در بيشه زار دريا،

مي گشت ناپديد !

***

ديگر دلم به ماتم مرگش نمي تپبد !

بازيگران شعبده را مي شناختم !

فردا دوباره از دل امواج مي دميد !

من ،

خسته، زخم خورده، گسسته ...

در بيشه زار حسرت خود،

مي گداختم !

*****