Previous Poem                      Next Poem

پند

 

هان اي پدر پير كه امروز

مي نالي از اين درد روانسوز

علم پدر آموخته بودي

واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي

***

افسرده تن و جان تو در خدمت دولت

قاموس شرف بودي و ناموس فضيلت

وين هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت

چل سال غم رنج ببين با تو چها كرد

دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا كرد

چل سال تو را برده ي انگشت نما كرد

وآنگاه چنين خسته و آزرده رها كرد

***

از مادر بيچاره من ياد كن امروز :‌

هي جامه قبا كرد

خون خورد و گرو داد و غذا كرد و دوا كرد

جان بر سر اين كار فدا كرد

***

هان ! اي پدر پير ،

كو آن تن و آن روح سلامت ؟

كو آن قد و قامت ؟

فرياد كشد روح تو ، فرياد ندامت !

***

علم پدر آموخته بودي

واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي

از چشم تو آن نور كجا رفت ؟‌

آن خاطر پر شور كجا رفت ؟

ميراث پدر هم سر اين كارهبا  رفت

وان شعله كه بر جان شما رفت

دودش همه بر ديده ما رفت

***

چل سال اگر خدمت بقال نمودي

امروز به اين رنج گرفتار نبودي

***

هان اي پدر پير !

چل سال در اين مهلكه راندي

عمري به تما شا و تحمل گذراندي

ديدي همه ناپاكي و خود پاك بماندي

آوخ كه مرا نيز بدين ورطه كشاندي

***

علم پدر آموخته ام من !

چون او همه در دام بلا سوخته ام من

چون او همه اندوه و غم آموخته ام من

***

اي كودك من ! مال بيندوز !

وان علم كه گفتند مياموز !

*****