نغمه درد

 

 در مني و اينهمه زمن جدا

با مني و ديده ات بسوي غير

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوي غير

 

غرق غم دلم بسينه مي طپد

با تو بي قرار و بي تو بي قرار

واي از آن دمي كه بي خبر زمن

بركشي تو رخت خويش ازين ديار

 

سايه توام بهر كجا روي

سر نهاده ام به زير پاي تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا كه بر گزينمش بجاي تو

 

شادي و غم مني بحيرتم

خواهم از تو ... در تو آورم پناه

موج وحشيم كه بي خبر ز خويش

گشته ام اسير جذبه هاي ماه

 

گفتي از تو بگسلم ... دريغ و درد

رشته وفا مگر گسستني است؟

بگسلم ز خويش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شكستني است؟

 

ديدمت شبي بخواب و سرخوشم

وه ... مگر بخواب ها به بينمت

غنچه نيستي كه مست اشتياق

خيزم وز شاخه ها بچينمت

 

شعله مي كشد به ظلمت شبم

آتش كبود ديدگان تو

ره مبند ... بلكه ره برم بشوق.

در سراچه غم نهان تو