سه شب

نخستين
روزنه اي از اميد ، گرم و گرامي
روشني افكنده باز بر دل سردم
دايم از آن لذتي كه خواهم آمد
مستم و با سرنوشت بد به نبردم
تا بردم گاهگاه وسوسه با خويش
كاي دله دل ! چشم ازين گناه فرو پوش
ياد گناهان دلپذير گذشته
بانگ برآرد كه : آي شيطان ! خاموش
وسوسه ي تو به در دلم نكند راه
توبه كند ، آنكه او گنه نتواند
گرگم و گرگ گرسنه ام من و گويم
مرگ مگر زهر توبه ام بچشاند

دومين
باز شب آمد ، حرمسراي گناهان
باز در آن برگ لاله راه نكرديم
واي دلا ! اين چه بي فروغ شبي بود
حيف ، گذشت امشب و گناه نكرديم
اي لب گرم من ! اي ز تف عطش خشك
باش كه سيرت كنم ز بوسه ي شاداب
از لب و دندان و چهره اي كه بر آنها
رشك برد لاله و ستاره و مهتاب
اختركان ! شب بخير ، خسته شدم باز
بسترم از انتظار خسته تر از من
خسته ام ، اما خوشم كه روح گناهان
شاد شود ، شاد ، تا شب دگر از من

آخرين
مست شعف مي روم به بسترم امشب
بر دو لبم خنده ، تا كه خنده كند روز
باز ببينم سعادت تو چه قدر است
بستر خوشبختم ! آي ... بستر پيروز