بازگشن زاغان

در آستان غروب
بر آبگون به خاكستري گراينده
هزار زورق سير و سياه مي گذرد
نه آفتاب ، نه ماه
بر آبدان سپيد

هزار زورق آواز خوان سير و سياه
يكي ببين كه چه سان رنگها بدل كردند
سپهر تيره ضمير و ستاره ي روشن
جزيره هاي بلورين به قير گون دريا
به يك نظاره شدند
چو رقعه هاي سيه بر سپيد پيراهن
هزار همره گشت و گذار يكروزه
هزار مخلب و منقار دست شسته ز كار
هزارهمسفر و همصداي تنگ جبين
هزار ژاغر پر گند و لاشه و مردار

بر آبگون به خاكستري گراينده
در آن زمان كه به روز
گذشته نام گذاريم ، و بر شب آينده
در آن زمان كه نه مهر است بر سپهر ، نه ماه
در آن زمان ،‌ديدم
بر آسمان سپيد
ستارگان سياه
ستارگان سياه پرنده و پر گوي
در آسمان سپيد تپنده و كوتاه