"صبوحي"

در اين شبگير
كدامين جام و پيغام صبوحي مستتان كرده ست ؟ اي مرغان
كه چونين بر برهنه شاخه هاي اين درخت برده خوابش دور

غريب افتاده از اقران بستانش در اين بيغوله ي مهجور
قرار از دست داده ، شاد مي شنگيد و مي خوانيد ؟

خوشا ، ديگر خوشا حال شما ، اما
سپهر پير بد عهد است و بي مهر است ، مي دانيد ؟
كدامين جام و پيغام ؟ اوه
بهار ، آنجا نگه كن ، با همين آفاق تنگ خانه ي تو باز هم آن كوه ها
پيداست

شنل برفينه شان دستار گردن گشته ، جنبد ، جنبش بدرود
زمستان گو بپوشد شهر را در سايه هاي تيره و سردش
بهار آنجاست ، ها ، آنك طلايه ي روشنش ، چون شعله اي در دود
بهار اينجاست ، در دلهاي ما ، آوازهاي ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود

هزاران كاروان از خوبتر پيغام و شيرين تر خبرپويان و گوش آشنا جويان
تو چه شنفتي به جز بانگ خروس و خر
در اين دهكور دور افتاده از معبر
چنين غمگين و هاياهاي
كدامين سوگ مي گرياندت اي ابر شبگيران اسفندي ؟

اگر دوريم اگر نزديك
بيا با هم بگرييم اي چو من تاريك