ما / از دفتر شعر "آخر شاهنامه" قسمت دوم

... (ادامه از قسمت اول)
چه حكايتها كه دارد روز و شب با خويش

اي پريشانگوي مسكين ! پرده ديگر كن
پوردستان جان ز چاه نابرادر نخواهد برد
مرد ، مرد ، او مرد

داستان پور فرخزاد را سر كن
آن كه گويي ناله اش از قعر چاهي ژرف مي آيد
نالد و مويد
مويد و گويد
آه ، ديگر ما
فاتحان گوژپشت و پير را مانيم
بر به كشتيهاي موج بادبان را از كف
دل به ياد بره هاي فرهي ، در دشت ايام تهي ، بسته
تيغهامان زنگخورده و كهنه و خسته
كوسهامان جاودان خاموش
تيرهامان بال بشكسته

ما
فاتحان شهرهاي رفته بر باديم
با صدايي ناتوانتر زانكه بيرون آيد از سينه
راويان قصه هاي رفته از ياديم
كس به چيزي يا پشيزي برنگيرد سكه هامان را
گويي از شاهي ست بيگانه
يا ز ميري دودمانش منقرض گشته
گاهگه بيدار مي خواهيم شد زين خواب جادويي
همچو خواب همگنان غاز
چشم مي‌ماليم و مي‌گوييم: آنك، طرفه قصر زرنگار
صبح شيرينكار

ليك بي مرگ است دقيانوس
واي ، واي ، افسوس