آخر شاهنامه / از دفتر شعر "آخر شاهنامه" قسمت دوم

... (ادامه از قسمت اول)
هان ، كجاست ؟
پايتخت اين بي آزرم و بي آيين قرن
كاندران بي گونه اي مهلت
هر شكوفه ي تازه رو بازيچه ي باد است
همچنان كه حرمت پيران ميوه ي خويش بخشيده
عرصه ي انكار و وهن و غدر و بيداد است

پايتخت اينچنين قرني
بر كدامين بي نشان قله ست
در كدامين سو ؟

ديدبانان را بگو تا خواب نفريبد
بر چكاد پاسگاه خويش،‌دل بيدار و سر هشيار
هيچشان جادويي اختر
هيچشان افسون شهر نقره‌ي مهتاب نفريبد
بر به كشنيهاي خشم بادبان از خون
ما، براي فتح سوي پايتخت قرن مي آييم
تا كه هيچستان نه توي فراخ اين غبار آلود بي غم را
با چكاچاك مهيب تيغهامان، تيز
غرش زهره دران كوس‌هامان، سهم
پرش خارا شكاف تيرهامان، ‌تند
نيك بگشاييم
شيشه‌هاي عمر ديوان را
ز طلسم قلعه ي پنهان، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
جلد برباييم
بر زمين كوبيم

ور زمين گهواره ي فرسوده ي آفاق
دست نرم سبزه هايش را به پيش آرد
تا كه سنگ از ما نهان دارد
چهره اش را ژرف بخشاييم