غزل / از دفتر شعر "آخر شاهنامه"

اي تكيه گاه و پناه
زيباترين لحظه هاي
پرعصمت و پر شكوه
تنهايي و خلوت من
اي شط شيرين پرشوكت من
اي با تو من گشته بسيار
دركوچه هاي بزرگنجابت
ظاهر نه بن بست عابر فريبنده ي استجابت
در كوچه هاي سرور و غم راستيني كه مان بود
در كوچه باغ گل ساكت نازهايت
در كوچه باغ گل سرخ شرمم
در كوچه هاي نوازش
در كوچه هاي چه شبهاي بسيار
تا ساحل سيمگون سحرگاه رفتن
در كوچه هاي مه آلود بس گفت و گو ها
بي هيچ از لذت خواب گفتن
در كوچه هاي نجيب غزلها كه چشم تو مي خواند
گهگاه اگر از سخن باز مي ماند
افسون پاك منش پيش مي راند
اي شط پر شوكت هر چه زيبايي پاك
اي شط زيباي پر شوكت من
اي رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا كدامين ستاره ست
روشنترين همنشين شب غربت تو ؟
اي همنشين قديم شب غربت من

اي تكيه گاه و پناه
غمگين ترين لحظه هاي كنون بي نگاهت تهي مانده از نور
در كوچه باغ گل تيره و تلخ اندوه
در كوچه هاي چه شبها كه اكنون همه كور
آنجا بگو تا كدامين ستاره ست
كه شب فروز تو خورشيد پاره ست ؟